جدول جو
جدول جو

معنی گنبدی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گنبدی کردن
(سَ گَ تَ)
دمر خوابیدن مثل حال سجده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
گنبدی کردن
نوعی جست زدن حیوانات (آهو اسب و غیره)، دمر خوابیدن چنانکه درحال سجده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ گِ رِ تَ)
نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج). گنبد. گنبده. گنبدی. گنبد زدن: و چون (بازشکاری) برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56).
شیر نر گنبد همی کرد از لغز
در هوا چون موج دریا بیست گز.
مولوی.
و رجوع به گنبد زدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نُ / نِ / نَ دَ)
کاهلی کردن. سستی کردن. تنبلی نمودن. تن پروری کردن. رجوع به تنبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ دَ)
عید گرفتن جهودان به شنبه. اسبات. شنباذ. تشنبذ. (یادداشت مؤلف). در روز شنبه درآمدن و به اعمال آن عمل کردن و تعطیل کردن در کارها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اسیر کردن. گرفتار کردن. بازداشتن:
نترسد که دورانش بندی کند
که با بندیان زورمندی کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
عتاب کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی. درشتی کردن. خشمگین شدن. غضب کردن. خشونت کردن در رفتار و گفتار:
بدو گفت مادر، که تندی مکن
بر اندازه باید که رانی سخن.
فردوسی.
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه
به ایشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فرازآر شیرین سخن.
فردوسی.
به زال آنگهی گفت تندی مکن
به اندازه باید که رانی سخن.
فردوسی.
بدو گفت مادر که بشنو سخن
بدین شادمان باش و تندی مکن.
فردوسی.
درم ده سپه را و تندی مکن
چو خوشی بیابی نژندی مکن.
فردوسی.
ز مهر دل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی.
(ویس ورامین).
خوارزمشاه اسب بخواست و به جهد برنشست، اسب تندی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354).
نکند تندی گردون و وفادار شود
گرچه طبعش بهمه وقتی تندی و جفاست.
مسعودسعد.
چون موسی بازآمد... همه قوم را گوساله پرست و کافر دید، با هارون تندی کرد. (مجمل التواریخ).
گه کند تندی و گه بخشش از آنک
بحر تند است گهربخش هم است.
خاقانی.
ترش بنشین و تندی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی.
سعدی.
هزار تندی و سختی بکن که سهل بود
جفای مثل تو بردن که سابق کرمی.
سعدی.
شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی می کند
او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس.
سعدی.
، شتاب کردن. عجله کردن:
مرا بازگردان که دوراست راه
نباید که یابد مرا خشم شاه
بدو گفت شنگل که تندی مکن
که با تو هنوز است ما را سخن.
فردوسی.
چو بشنید خسرو ز دستان سخن
بدو گفت مشتاب و تندی مکن.
فردوسی.
گر ایدونکه تنگ اندرآید سخن
به جنگ آید او هیچ تندی مکن.
فردوسی.
سخنگوی چون برگشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن.
فردوسی.
محمل بدار ای ساربان تندی مکن باکاروان
کز عشق آن سرو روان گوئی روانم می رود.
سعدی.
رجوع به تند و تندی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ دَ)
سستی کردن. کاهلی کردن. تنبلی کردن:
کندی مکن بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین.
ناصرخسرو.
ور خاطرم به جایی کندی کند
او را به دست فکرت سوهان کنم.
ناصرخسرو (دیوان ص 304).
بدین مهلت که دادستت مشو از فکر او ایمن
بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی.
ناصرخسرو.
دگر ره بانگ زد بر خود به تندی
که با دولت نشاید کرد کندی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نوعی جست زدن حیوانات (آهو اسب و غیره) گنبد زدن: شیر نر گنبد همی کرد از لغز در هوا چون موج دریا بیست گز. (مثنوی)، کوس بستن آماده حمله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبلی کردن
تصویر تنبلی کردن
کاهلی کردن، اهمال کردن مسامحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنبهی کردن
تصویر شنبهی کردن
عید گرفتن جهودان به شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منادی کردن
تصویر منادی کردن
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندی کردن
تصویر کندی کردن
سستی کردن، کاهلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند کردن
تصویر گند کردن
بوی بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
عصبانی شدن، خشمگین شدن، خشونت به خرج دادن، پرخاش کردن، پرخاشگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد