نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج). گنبد. گنبده. گنبدی. گنبد زدن: و چون (بازشکاری) برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56). شیر نر گنبد همی کرد از لغز در هوا چون موج دریا بیست گز. مولوی. و رجوع به گنبد زدن شود
نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج). گنبد. گنبده. گنبدی. گنبد زدن: و چون (بازشکاری) برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56). شیر نر گنبد همی کرد از لغز در هوا چون موج دریا بیست گز. مولوی. و رجوع به گنبد زدن شود
عتاب کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی. درشتی کردن. خشمگین شدن. غضب کردن. خشونت کردن در رفتار و گفتار: بدو گفت مادر، که تندی مکن بر اندازه باید که رانی سخن. فردوسی. بدو گفت بشتاب و برکش سپاه نگه کن که لشکر کجا شد ز راه به ایشان رسی هیچ تندی مکن نخستین فرازآر شیرین سخن. فردوسی. به زال آنگهی گفت تندی مکن به اندازه باید که رانی سخن. فردوسی. بدو گفت مادر که بشنو سخن بدین شادمان باش و تندی مکن. فردوسی. درم ده سپه را و تندی مکن چو خوشی بیابی نژندی مکن. فردوسی. ز مهر دل شود تیزیش کندی نیارد کرد با معشوق تندی. (ویس ورامین). خوارزمشاه اسب بخواست و به جهد برنشست، اسب تندی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). نکند تندی گردون و وفادار شود گرچه طبعش بهمه وقتی تندی و جفاست. مسعودسعد. چون موسی بازآمد... همه قوم را گوساله پرست و کافر دید، با هارون تندی کرد. (مجمل التواریخ). گه کند تندی و گه بخشش از آنک بحر تند است گهربخش هم است. خاقانی. ترش بنشین و تندی کن که ما را تلخ ننماید چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی. سعدی. هزار تندی و سختی بکن که سهل بود جفای مثل تو بردن که سابق کرمی. سعدی. شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی می کند او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس. سعدی. ، شتاب کردن. عجله کردن: مرا بازگردان که دوراست راه نباید که یابد مرا خشم شاه بدو گفت شنگل که تندی مکن که با تو هنوز است ما را سخن. فردوسی. چو بشنید خسرو ز دستان سخن بدو گفت مشتاب و تندی مکن. فردوسی. گر ایدونکه تنگ اندرآید سخن به جنگ آید او هیچ تندی مکن. فردوسی. سخنگوی چون برگشاید سخن بمان تا بگوید تو تندی مکن. فردوسی. محمل بدار ای ساربان تندی مکن باکاروان کز عشق آن سرو روان گوئی روانم می رود. سعدی. رجوع به تند و تندی شود
عتاب کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی. درشتی کردن. خشمگین شدن. غضب کردن. خشونت کردن در رفتار و گفتار: بدو گفت مادر، که تندی مکن بر اندازه باید که رانی سخُن. فردوسی. بدو گفت بشتاب و برکش سپاه نگه کن که لشکر کجا شد ز راه به ایشان رسی هیچ تندی مکن نخستین فرازآر شیرین سخُن. فردوسی. به زال آنگهی گفت تندی مکن به اندازه باید که رانی سخُن. فردوسی. بدو گفت مادر که بشنو سخُن بدین شادمان باش و تندی مکن. فردوسی. درم ده سپه را و تندی مکن چو خوشی بیابی نژندی مکن. فردوسی. ز مهر دل شود تیزیش کندی نیارد کرد با معشوق تندی. (ویس ورامین). خوارزمشاه اسب بخواست و به جهد برنشست، اسب تندی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). نکند تندی گردون و وفادار شود گرچه طبعش بهمه وقتی تندی و جفاست. مسعودسعد. چون موسی بازآمد... همه قوم را گوساله پرست و کافر دید، با هارون تندی کرد. (مجمل التواریخ). گه کند تندی و گه بخشش از آنک بحر تند است گهربخش هم است. خاقانی. تُرُش بنشین و تندی کن که ما را تلخ ننماید چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی. سعدی. هزار تندی و سختی بکن که سهل بود جفای مثل تو بردن که سابق کرمی. سعدی. شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی می کند او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس. سعدی. ، شتاب کردن. عجله کردن: مرا بازگردان که دوراست راه نباید که یابد مرا خشم شاه بدو گفت شنگل که تندی مکن که با تو هنوز است ما را سخُن. فردوسی. چو بشنید خسرو ز دستان سخُن بدو گفت مشتاب و تندی مکن. فردوسی. گر ایدونکه تنگ اندرآید سخُن به جنگ آید او هیچ تندی مکن. فردوسی. سخنگوی چون برگشاید سخُن بمان تا بگوید تو تندی مکن. فردوسی. محمل بدار ای ساربان تندی مکن باکاروان کز عشق آن سرو روان گوئی روانم می رود. سعدی. رجوع به تند و تندی شود
سستی کردن. کاهلی کردن. تنبلی کردن: کندی مکن بکن چو خردمندان صفرای جهل را به خرد تسکین. ناصرخسرو. ور خاطرم به جایی کندی کند او را به دست فکرت سوهان کنم. ناصرخسرو (دیوان ص 304). بدین مهلت که دادستت مشو از فکر او ایمن بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی. ناصرخسرو. دگر ره بانگ زد بر خود به تندی که با دولت نشاید کرد کندی. نظامی
سستی کردن. کاهلی کردن. تنبلی کردن: کندی مکن بکن چو خردمندان صفرای جهل را به خرد تسکین. ناصرخسرو. ور خاطرم به جایی کندی کند او را به دست فکرت سوهان کنم. ناصرخسرو (دیوان ص 304). بدین مهلت که دادستت مشو از فکر او ایمن بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی. ناصرخسرو. دگر ره بانگ زد بر خود به تندی که با دولت نشاید کرد کندی. نظامی
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)